ادامه
- «آذربایجان در یک قحطی بیسابقه و در یک بحران اقتصادی و در یک بیکاری مدهش به سر میبرد. گو اینکه این استان بزرگ قبرستان عظیمی است که همه با حال تأثر برای ادای فاتحه آمده باشند.
رنگها زرد، پایها سست، افکار منقلب، همه در بهت عظیمی گرفتارند... نه ورود استاندار، نه آمدن آرتش، نه تشریففرمایی اعلیحضرت شاه، نه اعزام بازرس از مرکز و نه نمایندگان آذربایجان و حتا نه تجار آذربایجان، هیچ کدام به داد آذربایجانی مفلوک نرسید.... وضع فعلی تبریز یه یک شهر در محاصره دشمن شبیه است که مردم آن از خوار و بار و پول و امنیت در مضیقه بوده و هر آن منتظر جریانات غیرمنتظره باشند. زیرا شهر به واسطه وجود حکومت نظامی و کثرت مأمورین آگاهی منظره غریبی به خود گرفته ... اگر میخواهید وضعیت امروز آذربایجان را پیش خود مجسم نمایید، بهتر است مطالبی که در سه چهار سال پیش در جراید و نشریات تبلیغاتی متفقین و یا در سینماهای سیار از خشونتورزی مأمورین گشتاپو با مردان نجیب و اصیل فرانسه و لهستان شکستخورده خوانده و یا دیدهاید دوباره در ذهن خودتان خطور و یقین بدانید که آذربایجان فعلی به مراتب وضعش بدتر از فرانسه اسیر آن روز میباشد».
غارت دهقانان بعد از یورش آرتش شاهنشاهی و مالکین و فرار دهقانان از دهات و... موجبات قحطی سالهای 28-27 را فراهم آورد. ویلیام داگلاس مینویسد:
- «... مالکین آذربایجان.... در حالی که دهقانان از گرسنگی تلف میشوند، گندمهای آنان را به قیمت گزاف در بازار میفروختند.... و یک هزار تن گندمی که حکومت مرکزی جهت تخفیف گرسنگی بیچارگان به تبریز فرستاده بود به دست مردم نرسید. مأمورین محلی دولت گندمها را در بازار سیاه فروخته و پولش را به جیب زدند... به طوری که در زمستان سال 1327 دهقانان عملا" از گرسنگی و بیغذایی به خوردن علف و ریشه گیاهان مجبور گردیدند.... در یکی از قصبات اطراف خوی که من توقف نمودم، از سیصد نفر اهالی قصبه پنجاه نفر از گرسنگی مرده بودند.
در دهات خانههایی که همه افراد آنها دستهجمعی تلف شده بودند کم نبود. انبار مالکین پر از گندم بود.
.... بدبختی و فلاکت در آذربایجان به حدی رسیده بود که در خیابانهای تبریز آدمها و سگها برای حفظ حیات خود سر تکه نانی با هم درگیری پیدا میکردند...».
در سال 1328 قوام دو نامه سرگشاده به شاه نوشت و شاه به وسیله حکیمی وزیر دربار جواب تندی به او داد. لقب «حضرت اشرف» را پس گرفت. و او را «تجزیهطلب» خواند و هر یک گوشههایی از فساد همدیگر را فاش ساختند و بر سر «فتح آذربایجان» رجزخوانی کردند. قوام نوشت:
- «غیر از خود برای احدی در انجام امور آذربایجان سهم و حقی قایل نبودم ... و بعد بحمدالله اعلیحضرت با جاه و جلال تشریففرمای آذربایجان شدند و برخلاف انتظار اعلیحضرت در بعضی نقاظ استفادهجویی و غارتگری شروع شد. ای کاش به جای این تهمتها و بیانصافیها ... در آبادی و عمران و رفع خرابیها و خسارتها توجه بیشتری مبذول شده بود که اهالی رنجدیده و فلکزده آنجا به اطراف و اکنام پراکنده نمیشدند و مال و حشم خود را برای معاش یومیه به ثمن بخس نمیفروختند و امروز بعد از چهار سال آذربایجان به صورت بهتر و آبرومندتری عرض اندام مینمود».
از اعمال ننگین اوباش درباری سوزاندن کتابهای ترکی بود و آنها رسم منحوس کسروی، «جشن کتابسوزان» را احیا کردند.
کشت و کشتار فجیعانه و بدون محاکمه زنان و مردان و کودکان ونسلکشی بیرحمانه و ننگینی بود.
- آیتالله خوئینیها نماینده آیتاللهالعظمی اصفهانی در زنجان را خفه کردند. جنازهاش را از پنجره به کوچه پرت کردند و در شهر گرداندند و تا مدتی اجازه دفن ندادند.
- دختر 18 سالهای را در زنجان لخت مادرزاد با مشت و لگد کوبیدند و در شهر گرداندند.
- در اردبیل سینه مادر یکی از فدائیان را در جریان اعمال وحشیانه «قتله» در خیابان بریدند.
- صدر کمیته فرقه در بستاناباد را کشتند و قطعه- قطعه کردند و سرش را در شهر گرداندند و باقیمانده لاشه را در کنار جاده به تماشا گذاشتند.
- شکیبا رئیس فرهنگ باسابقه را در ارومیه، دیبائیان و آذرآبادگان را در اردیبل کشتند و قطعه- قطعه کردند و در شهر به نمایش گذاشتند.
... در این مصاحبه بیش از این نمیتوان گفت و باید در هر محل شرح این فجایع را گرد آورد و ثبت کرد.
درباره فعالیت فرقه دموکرات بعد از حوادث آذر 25 خاطرنشان میکنم:
مبارزینی که محکوم به اعدام شدند در جریان بازجویی و محاکمه و به ویژه در پای چوبه دار و یا در برابر جوخه آتش قهرمانانه از عقاید خود و شعارهای فرقه دموکرات و حکومت ملی آذربایجان دفاع کردند. سمبل این قهرمانان و پیشمرگ و سمبل تمام شهدای اعدامی بعد از 1320 فریدون ابراهیمی است. فریدون متولد 1297 در آستارا، لیسانسیه حقوق سیاسی از دانشکده حقوق تهران، مفسر سیاسی فعال در اکثر روزنامههای تهران و عضو کمیته مرکزی فرقه و دادستان کل آذربایجان، فرزند میرزا غنی بود. میرزا غنی را به اتهام فعالیتهای آزادیخواهانه در زمان رضاخان بازداشت کردند. در زندان اردبیل به شدت شکنجه شد که به خودسوزی دست زد و نجاتش دادند. سالها در زندان قصر بود، سپس تبعید شد.
فریدون پس از ورود قوای اعزامی به تبریز بازداشت شد و محکوم به اعدام گردید. در زندان مخبرین روزنامه آمریکایی برای مصاحبه با وی مراجعه کردند. مصاحبه با آنها را رد کرد و اظهار داشت که آمریکا در سرزمین من مرتکب این همه فجایع شده و من با مخبرین روزنامههای آنها مصاحبه نمیکنم.
در زندان نمونه مقاومت و پایداری بود. در آستانه ورود شاه به تبریز چون احتمال میدادند که عفو عمومی خواهد داد، به دستور شاه با عجله فریدون ابراهیمی را در جلوی باغ گلستان به دار آویختند. زندانیان همبند اوبا افتخار از لحظات وداع ابراهیمی با یاران خود یاد میکند. او بهترین لباسش را پوشیده، صورت خود را تراشیده و به خود عطر زده، چنان که گویی به عروسی میرود. با لبخند همیشگی رفقا را به مقاومت و پایداری و ادامه مبارزه دعوت کرد. و با تکتک دوستانش روبوسی و خداحافظی کرد. با گامهای استوار به سوی چوبه دار رفت. در آنجا نطق کوتاهی ایراد نمود و در ضمن گفت که مسلمانها در روز جمعه سر مرغ را نمیبرند و شما انسانی را میکشید و با صدای رسا در حالی که شعار میداد، قهرمانانه به تاریخ پیوست.
فریدون ابراهیمی در روز جمعه 1 خرداد 1326 در سنین جوانی به پایان زندگی پربار خود رسید. ایشان برای اولین بار در تبریز کتابی درباره هویت ملی آذربایجانیها نوشت که کتاب محبوب جوانان بود.
این قهرمان ملی را شاعران و نویسندگان در اشعار خود ستودهاند